نمایشگاه انفرادی نقاشی
ساناز حمزه
۱۶ تا ۲۷ شهریور ماه ۱۴۰۳
در من دشتی ست به نام تنهایی، به وسعت سرزمینم. به اندازه ی کودکی ام، از آن هنگام که تنها شدیم. در میان سکوت درختان این دشت، حقیقت زنی بود که با باد می دوید.
حقیقت، سرهای بی تن بود، آبی بود و شرم آور و گناه از درختان دشت. درختان سر از تنها جدا کرده بودند. دشت تنها پر بود از سرهای ما. سرهای بی تن، تنها و سترگ.
دشت تنها پر بود از ماه ها…از چشم ها، چشم های حاضر چشم های ناظر…
و من اینجا، در میانه ی این دشت به تماشا ایستاده ام. شاید رازهای این دشت تاریک را راوی باشم.
شاید درخت ها به یاد بیاورند… شاید سرها جوانه زدند.